تمدن غربى ، مسیحیت و روشنگرى
مترجم دکتر عزت الله فولادوند
چند ماه پیش، در ژوئن 2005، «مرکز دین و دموکراسى»([1][1]) دانشگاه ویرجینیا (آمریکا) کنفرانسى در شهر وین برگزار کرد به نام «دین و سکولاریسم و پایان کار غرب» شرکت کنندگان افرادى مختلف بودند، از دانشگاهى و پژوهشگر و روحانى و روزنامه نگار. چند تن از آنان ــ از جمله استادان جامعه شناسى، اخلاق اجتماعى و سیاسى، فلسفه، دین شناسى، تاریخ و علوم سیاسى ــ سخنرانیهایى درباره موضوع کنفرانس ایراد کردند. نوشته اى که مى خوانید متن سخنرانى پروفسور جیمز کِرْث([2][2]) است. او در رشته تاریخ در مقطع کارشناسى از دانشگاه استنفرد و در مقاطع کارشناسى ارشد و دکترى از هاروارد فارغ التحصیل شد
شش سال از 1973 در هاروارد درس مى گفت، و از آن سال به استادى کرسى علوم سیاسى در کالج معتبر اِسوارْث مور([3][3]) منصوب شد. وى همچنین در طول سالها در مؤسسه مطالعات پیشرفته دانشگاه پرینستن پژوهشگر میهمان، در دانشگاه کالیفرنیا استاد میهمان علوم سیاسى و در دانشکده نیروى دریایى آمریکا استاد مدعو استراتژى بوده است.
لازم به ذکر است که نگارنده با بعضى از آراى پروفسور کرث نه تنها موافق نیست، بلکه به ویژه در باب روشنگرى با او مخالفت اصولى دارد. ولى از آن جا که سخنران عقاید خویش را با کفایت و صراحت بیان مى کند، و تا موضعى بدین نحو بیان نشود قوت و ضعف آن آشکار نخواهد شد، ترجمه این متن براى فارسى زبانان صاحب رأى سودمند به نظر آمد. به علاوه، سخنران خود اذعان دارد که گفتارش مناقشه برانگیز خواهد بود.
محور عمومى بحث در کنفرانس ماهیت و آینده غرب بوده است. شرکت کنندگان کوشیده اند به پرسشهایى از این قبیل پاسخ دهند که: آیا شکاف میان آمریکاى بالنسبه دیندار و اروپاى غربى و کاناداى سکولار بدین معناست که غرب ــ یعنى همان منشأ شر و خطر به نظر تروریستها ــ مآلا متلاشى خواهد شد؟ اکنون که کشورهاى اروپاى مرکزى پس از دهها سال حفظ ایمان دینى به رغم رژیمهاى کمونیستى، به اروپاى غربى پیوسته اند، این امر از نظر آینده غرب چه در بر خواهد شد داشت؟ وجود سنتگرایان متدین در اروپاى غربى، و سکولاریستها در آمریکا و اروپاى شرقى به چه نتایجى خواهد انجامید؟ با توجه به حضور میلیونها مهاجر مسلمان از مستعمرات قدیم آسیایى و آفریقایى که بسیارى از ایشان با سکولاریسم سخت مخالفند، چه آینده اى مى توان براى سکولاریسم در اروپاى غربى تصور کرد؟
نوشته اى که ترجمه آن اکنون از نظر خوانندگان مى گذارد متن نخستین سخنرانى است. دیگران نیز نکته هاى مهم و شنیدنى بسیار گفته اند که امیدوارم سخنان آنان را نیز در آینده به اطلاع خوانندگان برسانم.
درک مورخان غربى وسیعاً چنین بوده است که در شکل گیرى تمدن غربى سه سنت متمایز محوریت داشته اند: یکى فرهنگ کلاسیک یونان و روم باستان دوم ادیان ملتزم به کتاب مقدس، به ویژه مسیحیت غربى و سوم نهضت روشنگرى در عصر جدید. مقدمه اصلى، نه مقدمه نهایى، پیش نویس قانون اساسى اروپا نیز بر همین تعبیر مورخان مبتنى بوده است. به عقیده بسیارى از مفسران، تمدن غرب حاصل سنتز یا ترکیب آن سه سنت بوده است ولى من و عده اى دیگر بر تعارض میان آنها تأکید کرده ایم. تعارض دین مسیح با روشنگرى امروزه خصوصاً نتایج خطیر به بار آورده است.
بحث امروز من نیز مانند بحث هانتینگتن مناقشه برانگیز خواهد بود. از آنچه اجمالا شاهد مى آورم و شاید از نتایجى که مى گیرم خواهید دید که موضع من بسیار شبیه موضع واتیکان، به ویژه پاپ ژان پل دوم و پاپ بندیکت شانزدهم است.
من معتقدم که از میان سه سنتى که ذکر کردم، سنت مسیحى سنت محورى و تعیین کننده بوده است. سنت مسیحى از طرفى عناصر و ارکان سنت کلاسیک را گرفت و ادامه داد و در عین حال تابع حقیقت بالاتر کتاب مقدس کرد و از طرف دیگر، بهترین عناصر و ارکان روشنگرى را به وجود آورد و باز تابع حقیقت بالاتر کتاب مقدس کرد.
باید توجه داشت که اساساً خود اصطلاح «تمدن غربى» بى تناسب و برخلاف عرف است و بیش از یک قرن از وضع آن نمى گذرد. «تمدن غربى» با اصطلاحاتى نظیر آن که معمولا در مورد تمدنهاى دیگر به کار مى رود، و هانتینگتن هم به کار مى برد، واقعاً قابل مقایسه نیست. بیشتر تمدنهاى دیگر، مانند تمدن اسلامى یا تمدن هندو یا تمدن ارتدکس، هویت دینى دارند و آن هویت را حفظ کرده اند. اصطلاحى که تا پیش از روشنگرى معمولا در غرب به کار مى رفت «عالم مسیحیت» یا «جهان مسیحى»([4][4]) بود، نه تمدن غربى.
روشنگرى اکثر نخبگان روشنفکر جهان مسیحى را به سکولاریسم یا تفکیک دین از دنیا سوق داد، و گرچه بسیارى از مردم عادى همچنان مسیحى بودند، آن عده از روشنفکران موفق شدند به همه بپذیرانند که تمدن غربى غیر از جهان مسیحى است. انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب صنعتى افکار برخاسته از روشنگرى را در میان بخشهاى مهمى از مردم اشاعه دادند، ولى کلیسا کماکان به ایفاى نقش حیاتى خود در درون آن تمدن ادامه داد. با اینهمه، از زمان نهضت روشنگرى تاکنون، دیگر امکان نداشته که کسى به جاى تمدن غربى بگوید عالم مسیحیت یا جهان مسیحى.
از آغاز قرن بیستم، متداول ترین اصطلاح، «تمدن غربى» یا صرفاً «غرب» بوده است. دهه 1950 و اوج جنگ سرد، عصر طلایى تصور خدشه ناپذیر تمدن غربى بود. نخبگان سیاسى و اقتصادى و حتى روشنفکرى آمریکا و اروپا وسیعاً به آن معتقد بودند. از این تصور که کم مانده بود به مقام ایده ئولوژى برسد، به نامهاى مختلفى، مانند اتحادیه کشورهاى غربى یا ناتو یا نقش مقصود از کارگاه تاریخ، یاد شده است. اما در دهه 1960، نه تنها تصور مذکور، بلکه هر تصورى از تمدن غربى هدف حمله هاى بى امان قرار گرفت، و از آن هنگام تاکنون همه سنتهاى غربى در موضع دفاعى بوده اند. امروز کار به جایى رسیده است که حتى «دفاع» هم شاید سخنى به گزاف باشد، زیرا در نهادهاى سیاسى و روشنفکرى و اقتصادى آمریکا یا اروپا دیگر کمتر کسى پیدا مى شود که حاضر به دفاع از تمدن غربى باشد.
اما از جهت هدف مورد نظر در این بحث، سرنوشت سنت مسیحى به ویژه مهم است. وقتى در دهه 1960 سنت مسیحى هدف حمله هاى منظم و بىوقفه واقع شد، محور روشنفکرى و ایده ئولوژیک حمله ها شکل نوینى از سنت روشنگرى بود.
دشمنى روشنگرى با مسیحیت از آغاز آن نهضت وجود داشته است. اما در دهه 1960 عده دانشجویان دانشگاههاى غیردینى یا سکولار و نیز حجم فرهنگ مردم پسند ــ و حتى مى توان گفت مادى و مشرکانه و لذت پرستانه اى ــ که رسانه هاى غیردینى رواج مى دادند، افزایش بى سابقه یافت. طرز فکر ناشى از روشنگرى از ابتداى عصر صنعتى در اذهان بسیارى از نخبگان رخنه کرده بود، ولى در آغاز عصر اطلاعات، بیشتر گسترش یافت و بر افکار عده اى کثیر از توده جوانان نیز چیره شد. پیشرفت تکنولوژى ــ از جمله دسترسى همگانى به روشهاى جلوگیرى از حاملگى و، در اقتصاد، ورود ناگهانى زنان به مشاغل تمام وقت محصول اقتصاد جامعه اطلاعاتى ــ تحولات فکرى و فرهنگى ذکر شده را تشدید کرد. هر یک از آن تحولات که ناگهان در دهه 1960 پدید آمد و هنوز هم ادامه دارد، بعضى از تعالیم یا اعمال دینى مسیحیت را نقض مى کرد. بنابراین، تصادفى نیست که این شکل نوین و پررنگ تر روشنگرى، شکل نوین و پررنگ ترى از دشمنى یا مسیحیت را نیز به همراه آورده است.